جدول جو
جدول جو

معنی حج قران - جستجوی لغت در جدول جو

حج قران
حج مخصوص ساکنان مکه
تصویری از حج قران
تصویر حج قران
فرهنگ فارسی عمید
حج قران
(حَجْ جِ قِ)
یکی از اقسام سه گانه حج. رجوع به حج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم قران
تصویر هم قران
یار و مصاحب، همنشین، به هم نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجران
تصویر حجران
طلا و نقره، سیم و زر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
حج. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). موافاه. (منتهی الارب). گزاردن اعمال حج:
شاد گشتم بدانکه حج کردی
چون تو کس نیست اندرین اقلیم.
ناصرخسرو.
گفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم.
ناصرخسرو.
گر تو خواهی که حج کنی پس ازین
اینچنین کن که کردمت تعلیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ بَ)
حجر سماوی. حجاره الجو. حجر بقرانی. رجوع به حجرالصواعق و احجار ساقطه و حجاره الجو شود
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ)
قرین. همنشین:
رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و همقران فراق.
حافظ.
، هم ارزش:
با ارزن است بیضۀ کافور همنشین
با فرج استراست زر پاک هم قران.
خاقانی.
، نظیر. همانند. مانند:
ز ژاژخایی هر ابلهی نرنجم از آنک
هنوز در عدم است آنکه هم قران من است.
خاقانی.
رجوع به هم قرین شود
لغت نامه دهخدا
(حِ جَ)
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختری مهاباد و بیست و شش هزار و پانصدگزی باختر شوسۀ مهاباد به سرودشت. کوهستانی و سردسیر است. محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
زر و سیم. (مهذب الاسماء). طلا ونقره. ذهب و فضه. در اصطلاح اکسیریان زر و سیم. (منتهی الارب). حجرین کما یسمی الدرهم و الدینار الفنانین و النقدین. (النقود العربیه ص 161) ، حجرالاسود مکه باصخرۀ بیت المقدس. رجوع به حجرین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازداشت. منع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حج کردن
تصویر حج کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قران
تصویر هم قران
همنشین، همکت، همدم، یار مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجران
تصویر حجران
منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
حج گزاردن، حج به جا آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد